کد مطلب:77500 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:287

خطبه 016-به هنگام بیعت در مدینه











و من كلام له علیه السلام لما بویع بالمدینه

یعنی از كلام امیرالمومنین علیه السلام در حینی كه بیعت كردند خلق با او در مدینه ی مشرفه:

«ذمتی بما اقول رهینه و انا به زعیم.»

یعنی پیمان من[1] گرو است به آنچه می گویم، یعنی پیمان من وفا می كند به آنچه می گویم و من كفیل و ضامن قول خود باشم یعنی عهد من با خدای موفی وعد است و التزام من مودی[2] قول، البته به مقتضای آن عمل خواهم كرد.

«من صرحت له العبر عما بین یدیه من المثلات حجزته التقوی عن تقحم الشبهات. »

یعنی كسی كه خالص باشد از برای او عبرتها از عقوبات دنیاویه ی پیش روی او، مانع خواهد بود پرهیزگاری او از انداختن نفس خود به شبهات و تلبیسات. و خالص بودن از برای او عبرت از عقوبات پیش روی او كه دنیا باشد، به جهت آن است كه ذات شریف ایشان از طینت اعلا علیین و منزه است از مقتضیات طبیعت دنیاویه كه موجب[3] عقوبات است، پس موجب عبرتی در او نیست تا عبرت حاصل كرده باشد. پس عبرت گرفتن او عبارت است از تنزه او از موجبات عبرت. پس باعث عبرت نداشت تا عبرت حاصل كند، پس عبرت او عبرت خالصه است و عبرت خالصه البته مقتضی تقوا و پرهیزكاری جبلی است و تقوای ذاتی مانع ذاتی است از اقتحام[4] و در افتادن در شبهات و تلبیسات، پس البته معصوم است از خطا و خلل و زلل، پس البته موفی الوعد و صادق القول باشد.

[صفحه 193]

«الا و ان بلیتكم قد عادت كهیئتها یوم بعث الله نبیه صلی الله علیه و آله. »

یعنی آگاه باشید كه به تحقیق كه بلیه و امتحان خدایی شما عود و رجوع كرد مثل حالت روزی كه مبعوث كرد خدای تعالی پیغمبر خود را و بلیه ی آن روز، بلیه ی جاهلیت بود و بعد از رحلت حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله و سلم خصلت ایام جاهلیت عود كرد، تا خلافت برحق امیرالمومنین علیه السلام. شاهد بر آن حدیث: «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته الجاهلیه»[5] پس چون خلق از زمان رحلت تا خلافت به حق، امام زمان را نشناخته اند البته بر جاهلیت و كفر رجوع كرده اند، مثل جاهلیت و كفر زمان بعثت.

«و الذی بعثه بالحق لتبلبلن بلبله و لتغربلن غربله و لتساطن سوط القدر حتی یعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم.»

یعنی سوگند به آن خدایی كه فرستاده است آن پیغمبر صلی الله علیه و آله را به حق و راستی كه هر آینه به وسوسه و اضطراب آمیخته شوید آمیختنی عظیم و بیخته خواهید شد به غربال امتحان بیخته شدنی صعب و بر هم خورده می شوید مثل بر هم خوردن و آمیزش در دیگ، تا اینكه برگردد زیر شما به بالا و بالای شما به زیر[6] یعنی به اغوای شیاطین مضله در وسواس و تفرق رای خواهید درافتاد و شما را خواهند بیخت به غربال امتیاز و درشت و خشن شما را اختیار خواهند كرد و در دیگ ضلالت خواهند ریخت و آمیزش خواهند داد، تا اینكه اعزه ی شما اذله خواهند شد و اذله ی شما اعزه.[7].

«و لیسبقن سابقون كانوا قصروا و لیقصرن سباقون كانوا سبقوا.»

یعنی پیشی بر خلق می جویند آن جماعتی كه مقدم قوم بودند و كوتاه قدر و منزلت بودند در نزد رسول صلی الله علیه و آله و كوتاه در منزلت و قدر می شوند آن جماعتی كه پیشی گرفته بودند در اسلام و سابق و بلند بودند در قدر و منزلت در نزد رسول صلوات الله علیه و آله.

[صفحه 194]

«و الله ما كتمت وشمه و لا كذبت كذبه.»

یعنی سوگند به خدای تعالی كه كتمان نكرده ام كلمه ای را و دروغ نگفته ام دروغ گفتنی، یعنی هرگز از من صادر نشده كتمان و چشم پوشی و دروغ و آنچه گفته ام بیان واقع بوده است و راست.

«و لقد نبئت بهذا المقام و هذا الیوم.»

یعنی به تحقیق كه خبر داده شده بودم به این مقام خلافت و این روزی كه به حقم رسیده ام و مردم با من بیعت كرده اند.

«الا و ان الخطایا خیل شمس حمل علیها اهلها و خلعت لجمها فتقحمت بهم فی النار.»

یعنی آگاه باشید كه به تحقیق كه خطایا و گناهان اسبی است چموش و سواری نشده[8] و رام عاقلی نیست، سوار شده اند بر آنها اهل آنها و كنده اند لجامهای آنها را، پس انداخته اند سواران را به آتش جهنم.

«الا و ان التقوی مطایا ذلل حمل علیها اهلها و اعطوا ازمتها فاوردتهم الجنه. »

یعنی آگاه باشید كه به تحقیق پرهیزگاری شترانی باشند رام و نرم رفتار، سوار شده اند بر آنها اهل آنها و به دست آنها داده شده است مهار آنها را، پس وارد می سازند آن سواران را به بهشت.

«حق و باطل و لكل اهل»

یعنی در موجودات حقی است مطلق و باطلی است مطلق و از برای هر یك از حق مطلق و باطل مطلق اهلی است، اما حق مطلق پس خیر مطلق است كه خدای تعالی باشد، اما باطل مطلق پس شر مطلق است كه شیطان باشد و اهل خیر تمام اهل الله باشند و اهل شر همگی اهل شیطان.

«و لئن كثر[9] الباطل لقدیما فعل»

[صفحه 195]

یعنی اگر بسیار باشد اهل باطل، هر آینه همیشه كرده است آن باطل را اهلش و به شیوع رسیده است كارش و همه كس او را به آن كارش شناخته است و مخفی بر كسی نیست و كاری تازه نیست.

«و لئن قل الحق لربما و لعل.»

یعنی و اگر كم باشند اهل حق، هر آینه یافتن آن هم به عنوان «بسا كه باشد» و «امید هست كه باشد» بود و شناسائی اهل حق دسترس هر كس نیست و منتهای معرفت به اهل حق در مردمان به این طور است كه بسا باشد كه این شخص[10] باشد و امید هست كه آن شخص باشد و یقین قطعی به اهل حق نیز، مثل اهل حق قلیل است و ارباب یقین به یقین كم باشند، یا اینكه اگر چه بودن حق قلیل است، بسا هست[11] كه بوده است در زمان ماضی و امید هست كه بعد از این ظاهر بشود.

«و لقلما ادبر شی ء فاقبل»

یعنی هر آینه كم وقتی است كه ادبار از حق كرد چیزی، پس روی آورده باشد به حق[12] زیرا كه آن چیزی كه ادبار كرد از معنی كه حق بود به سوی لفظ و نیز اقبال كرد به سوی معنی كه حق بود و عقل كل بود و نور پاك مصطفوی و اهل بیت او و انبیاء و اولیاء كه عباد مخلصین باشند و به یقین آنها قلیل باشند و جهل كل كه ادبار كرد اقبال نكرد و با جنود متكثره ی خود در عین ادبار ماندند و فاشی و ساری است در خلق جنود او، چنانكه شیطان گفت: (لاغوینهم اجمعین، الا عبادك منهم المخلصین)[13].

و من هذه الخطبه

و از جمله ی این خطبه است:

«شغل من الجنه و النار امامه»

یعنی رو گردانیده شده است از معاصی كسی كه بهشت و دوزخ پیش روی نظر

[صفحه 196]

اوست. یعنی كسی كه قائل به معاد است و اعتقاد كرده است كه البته مرجع همه به ثواب و عقاب خدا است. البته از كاری كه موجب عقاب است خواهد باز ایستاد و قیام خواهد كرد به عباداتی كه موجب رضوان است، یا اینكه كسی كه البته موجبات بهشت و دوزخ در پیش روی ذات او و در ذات اوست، بالبدیهه خود به جبلت طالب این دو مطلوب و ساعی در تحصیل آن باشد و به حسب جبلت و غریزه، مشغول است به همین دو مطلوب، تا مدد توفیق كه را دریابد و كمك خذلان به كه روی نهد.

«ساع سریع نجا و طالب بطی ء رجا و مقصر فی النار تردی»[14].

یعنی كسی كه به حسب جبلت رونده ی تند است به سوی حق و درنگی ندارد، البته رستگار است و به منزل رسیده است و كسی كه طالب و شایق به سوی حق است، لكن كند است در سیر و عمل، امید نجات از برای او هست كه در آخر وقت به منزل برسد و كسی كه مقصر و كوتاه همت است، به حسب غریزه و سعی[15] ندارد و وامانده از طلب است البته، اوفتاده است در آتش هلاكت. قوله تعالی: (فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات باذن الله)[16] اشاره به این سه فرقه است.

«الیمین و الشمال مضله و الطریق الوسطی هی الجاده.».

یعنی جانب راست و چپ راه راست واضح، محل ضلالت و باعث گم شدن است و راه راست و عدل آن است كه جاده و رهروان رفته اند و به سر منزل مقصود رسیده اند، خلاصه وسط عدل[17] است و انحراف جور، عادل ناجی و جائر هالك است بالبدیهه.

«علیها باقی الكتاب و آثار النبوه.»

یعنی بر آن جاده است كتاب باقی مانده از رسول صلی الله علیه و آله و آثار نبوت و باقی مانده از او یكی از ثقلین است، مروی است از پیغمبر صلی الله علیه و آله كه: «انی تارك فیكم الثقلین كتاب الله و عترتی من تمسك بهما نجی و من ترك هلك» یعنی واگذاشته ام در شما دو چیز بزرگ و

[صفحه 197]

سنگین[18]: یكی كتاب خداست و یكی عترت و اهل بیت من، كسی كه متمسك به این دو شد رستگار است و كسی كه واگذاشت این دو را البته هلاك شد.

«و منها منفذ السنه و الیها مصیر العاقبه.»

یعنی از آن جاده است سنت و طریقه ی نافذه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله، چه عدل است كه رساننده ی به حق است و به سوی اوست رجوع عاقبت كار خلق در دنیا و آخرت، یعنی میزان عدل است، همه را به او می سنجند.

«هلك من ادعی و خاب من افتری.»

یعنی هالك است كسی كه ادعا كند عدل و حق را و محض ادعا باشد و زیان كار است كسی كه افترا كند و دروغ گوید كه من اهل حق و عدل باشم، زیرا كه میزان حق و عدل[19] برپا است، بعد از سنجیدن، ادعا و افترا رسوا است.

«من ابدی صفحته للحق هلك عند جهله الناس»

یعنی كسی كه ظاهر سازد صورت خود را از برای حق، یعنی ظاهر سازد توجه خود را به حق هالك است نزد جهال مردمان، یعنی جاهلین حق، او را هلاك خواهند دانست، چه حق را نشناخته اند تا متوجه به حق را بشناسند، چون خلاف جهت ایشان است حكم به هلاكت نجات می كنند.

«و كفی بالمرء جهلا الا یعرف قدره.»

یعنی كافی است در جهل و نادان بودن شخصی كه[20] قدر خود را نداند، زیرا كه قدر خود را كه ندانست كه حق است یا باطل[21] قدر غیر را نیز البته ندانسته به مقایسه، پس البته جاهل قدر خود، جاهل قدر غیر نیز باشد، پس كفایت كرد جهل به قدر خود از برای جهل مطلق.

«لا یهلك علی التقوی سنخ اصل و لا یظما علیها زرع قوم.»

یعنی هلاك نمی شود سنخ اصلی كه آن سنخ كائن بر تقوی باشد، یعنی اساس اصل

[صفحه 198]

اعتقادی كه آن اساس بر تقوی باشد، هلاكت و زوال نمی پذیرد از صدمات مبطلین و زرع و كشت عمل قومی كه آن كشت بر تقوی باشد البته تشنه و بی آب نخواهد ماند و از گرمی فتنه و فساد خشك نخواهد شد. خلاصه اعتقاد[22] و عملی كه حاصل از تقوی باشد، البته مستحكم القواعد و البنیان است، هلاكت و ضیاع ندارد و مثمر ثمرات خود باشد، به خلاف اساس و كشت به غیر تقوی، كه در معرض هلاكت و خشكی است به اندك سببی. قال الله تعالی: (افمن اسس بنیانه علی التقوی من الله و رضوان خیر ام من اسس بنیانه علی شفا جرف هار)[23].

«و استتروا ببیوتكم[24] و اصلحوا ذات بینكم.»

یعنی پنهان باشید در خانه های شما و ظاهر مشوید از برای فتنه و فساد، به اصلاح بیاورید فسادی كه میان شما است، یعنی فساد ظاهری[25] خود را به اصلاح آورده باشید و باعث علاوه فساد خارج[26] مشوید.

«و التوبه من ورائكم»

یعنی توبه از ورای شما[27] و متعاقب[28] شما است، از شما تخلف ندارد، هر وقت بخواهید رو به او آورده باشید میسر است به آسانی البته، پشت به توبه می كنید كه عفو از جرائم است.

«و لا یحمد حامد الا ربه و لا یلم لائم الا نفسه.»

یعنی باید حمد و شكر نكند شاكری به تقریب حصول نعمتی، مگر پروردگار خود را. زیرا كه جمیع نعماء از او و اوست منعم و اوست مسبب الاسباب به غیر سبب، پس شكر مختص به اوست، نه از برای آنهایی كه آلات و ادوات حصول نعمت اند و باید ملامت نكند لائمی و ملامت كننده ای از وصول به نقمه ای[29] الا نفس خود را، زیرا كه از

[صفحه 199]

شرارت نفس خود به آن گرفتار شده است. قوله تعالی: (ما اصابك من حسنه فمن الله و ما اصابك من سیئه فمن نفسك)[30].

[صفحه 200]


صفحه 193، 194، 195، 196، 197، 198، 199، 200.








    1. چ: پیمان.
    2. چ: موید.
    3. چ: موجبات عقوبات.
    4. چ: اصل: اقحام.
    5. حدیث نبوی است.
    6. چ: زیر شما به بالای شما و بالای شما به زیر شما.
    7. شارح برداشتی جامد و ذهنی از این سخن انقلابی امام دارد و حال آنكه این سخن به مفهوم آن است كه در زیر فرمان من مشمول انقلاب اجتماعی همه جانبه و زیر و رو می شوید.
    8. اصل: و سوار نشده.
    9. در همه ی نسخه ها: «و لئن امر الباطل» ضبط شده است، اما در اینجا به قرینه ی «و لئن قل الحق» كلمه ی «كثر» را جانشین «امر» كرده است.
    10. چ: باشد این شخص.
    11. چ: بسا باشد.
    12. چ: روی آورد به حق.
    13. ص / 83 -82.
    14. در همه ی نسخه های دیگر: «فی النار هوی» كه با «تردی» به یك معنی است.
    15. چ: شوق و سعی.
    16. الفاطر / 32.
    17. ن: عقل است.
    18. چ: سنگین را.
    19. چ: عدل و حق.
    20. چ: شخص اینكه.
    21. چ: و یا باطل.
    22. چ: خلاصه ی كلام اینكه اعتقاد و.
    23. التوبه / 109.
    24. در همه ی نسخه های دیگر: «فی بیوتكم».
    25. چ: فساد داخلی.
    26. چ: خارجی.
    27. چ: از وراء شما است.
    28. چ: و به تعاقب.
    29. ن: ملامت نكند لائمی از وصول به نقمتی، چ: به نقمتی.
    30. النساء / 79.